معنی فتنه و آشوب بر پا کردن
حل جدول
بلوا
شر
فتنه و آشوب بر پا کردن
شوراندن
فتنه و آشوب
هرج
غائله
آشوب به پا کردن
فتنه، شور و غوغا، انقلاب، شورش
آشوب
فتنه
فرهنگ فارسی هوشیار
آشوب انداختن آشوب بر پا کردن (مصدر) فتنه افکندن.
پر آشوب کردن
(مصدر) آشفته کردن پریشان کردن بر هم زدن. یا پر آشوب کردن اختر کسی را. بدطالع کردن و بدبخت کردن او را.
فتنه افکندن
آشوب انداختن آشوب بر پا کردن بر پا کردن آشوب خلاف انگیختن.
آشوب
اختلاف، فتنه، فساد
واژه پیشنهادی
خویش را بر غوغا زدن
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فساد، تباهی،
شورش،
آشوب، شلوغی،
(صفت) [قدیمی، مجاز] مفتون، عاشق: فتنهام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر / قامت است آن یا قیامت، عنبر است آن یا عبیر (سعدی۲: ۴۵۷)،
(صفت) فتنهجو، آشوبگر: چشمان تو سِحر اولیناند / تو فتنهٴ آخرالزمانی (سعدی۲: ۵۹۲)،
(اسم) [قدیمی] محنت، عذاب،
(اسم) [قدیمی] آزمایش، ابتلا،
[قدیمی] کفر، گمراهی، ضلالت،
(مصدر متعدی) [قدیمی] گمراه کردن، وسوسه کردن،
* فتنه انگیختن (انداختن، افکندن): (مصدر لازم) [قدیمی] برپا کردن آشوب،
* فتنه شدن: (مصدر لازم) مفتون شدن، فریفته شدن، شیفته شدن،
معادل ابجد
1329